توقف برای کمک
یک روز در هوای سرد توفانی آلبرتای کانادا، رابرت با سرعت صد کیلومتر در ساعت در حال حرکت بود که ناگهان لاستیک عقب ماشین او ترکید. در ابتدا رابرت متوجه نشد چه اتفاقی افتاد و تصمیم گرفت پنج کیلومتری را که تا خانه باقی مانده بود به رانندگی ادامه دهد.
رابرت در یک نامه به جماعت شاهدان یَهُوَه در آن محل ادامهٔ ماجرا را توضیح داد. او چنین نوشت: «یک ماشین با پنج سرنشین جوان به کنار ماشین من کشیده شد و شیشهٔ ماشین را پایین کشیدند. آنها به من گفتند که لاستیک ماشین ترکیده است. ما کنار جاده متوقف شدیم و آنها به من پیشنهاد کمک کردند. من حتی نمیدانستم که آیا لاستیک زاپاس یا حتی جک دارم یا نه! در حالی که در صندلی چرخدار خودم در کنار جاده نشسته بودم، آنها به زیر ماشین نگاه کردند و لاستیک زاپاس و جک را پیدا کردند. هوا خیلی سرد بود و برف شدیدی میآمد. آنها لباسهای رسمی و مرتبی به تن داشتند، با وجود این لاستیک را عوض کردند و به من کمک کردند تا به راه خود ادامه دهم. من بهتنهایی نمیتوانستم این کار را انجام دهم.
«از پنج جوان شاهد یَهُوَه که به من کمک کردند سپاسگزارم. آنها برای موعظهٔ خبر خوش به مردم، در آن منطقه بودند. این جوانان واقعاً به آنچه میگویند عمل میکنند. آنان مرا از یک سختی بزرگ نجات دادند و صمیمانه قدردان کمکشان هستم. آن جوانان مانند فرشتههایی بودند که از طرف خدا برای کمک به من در آن روز سخت فرستاده شدند.»