مراجعه به متن

مراجعه به فهرست مطالب

پدری محافظ،‏ مسئول و پراستقامت

پدری محافظ،‏ مسئول و پراستقامت

از ایمانشان سرمشق بگیریم

پدری محافظ،‏ مسئول و پراستقامت

دهکدهٔ بیت‌لَحَم هنوز در تاریکی شب بود.‏ یوسف دور و بر خود را نگاهی انداخت،‏ آخرین بارها را پشت حیوان بارکش قوی‌اش گذاشت و با دست به پهلوی حیوان زد.‏ در آن لحظات بدون شک به سفر طولانی‌شان به مصر فکر می‌کرد.‏ سفر به سرزمینی با مردمی غریب،‏ با زبانی بیگانه و با آداب و سننی متفاوت!‏ چگونه خانوادهٔ کوچکش می‌توانستند خود را با این تغییرات وفق دهند؟‏

گفتن این خبر ناخوشایند به همسر عزیزش،‏ مریم آسان نبود،‏ اما یوسف همّت کرد و مطلب را با او در میان گذاشت.‏ یوسف به مریم توضیح داد که در خواب فرشته‌ای از سوی خدا به او پیام داده است که هیرودیسِ پادشاه می‌خواهد پسر کوچک آنان را به قتل برساند.‏ واضح بود که باید به سرعت آنجا را ترک می‌کردند.‏ (‏مَتّی ۲:‏۱۳،‏ ۱۴‏)‏ مریم بسیار دلواپس بود.‏ آخر،‏ چرا می‌خواستند کودک بی‌گناه و بی‌آزارش را بکشند؟‏ مریم و یوسف نمی‌توانستند دلیل آن را درک کنند.‏ اما به دلیل اعتمادشان به یَهُوَه بی‌درنگ اقدام کردند.‏

در حالی که مردم بیت‌لَحَم بی‌خبر از این وقایع در خواب بودند،‏ یوسف،‏ مریم و عیسی در تاریکی شب آنجا را ترک کردند.‏ آسمان در افق شرق به آرامی به روشنی می‌گرایید.‏ قطعاً یوسف به آینده فکر می‌کرد.‏ به این که چه چیز در انتظارشان است.‏ چگونه او که یک نجّار ساده بود،‏ می‌توانست خانواده‌اش را در مقابل چنین قدرت‌هایی حفظ کند؟‏ آیا می‌توانست همچنان نیازهای خانواده‌اش را برآورده سازد؟‏ آیا می‌توانست با استقامت مسئولیت سنگینی که یَهُوَه خدا بر عهدهٔ او گذاشته بود،‏ یعنی مراقبت و بزرگ کردن عیسی را به انجام رساند؟‏ یوسف با موانع بزرگی روبرو بود.‏ در این مقاله بررسی خواهیم کرد که او چگونه بر یک‌یک آن موانع غلبه کرد و خواهیم دید که امروزه پدران و همچنین همهٔ ما چگونه می‌توانیم ایمان یوسف را سرمشق قرار دهیم.‏

یوسف از خانوادهٔ خود محافظت کرد

ماه‌ها پیش از آن،‏ هنگامی که یوسف در شهر خود ناصره زندگی می‌کرد،‏ با دختر هالی نامزد کرد.‏ زندگی او از آن زمان به کلّی دگرگون شد.‏ یوسف که مریم را دختری پاک و باایمان می‌دانست،‏ متوجه شد که او حامله است!‏ یوسف تصمیم گرفت که مخفیانه مریم را طلاق دهد تا او را از بدنامی حفظ کند.‏ * اما فرشته‌ای در خواب با او صحبت کرد و توضیح داد که مریم از طریق روح‌القدس یَهُوَه حامله شده است.‏ آن فرشته اضافه کرد که پسری که به دنیا می‌آید «قوم خود را از گناهانشان نجات خواهد بخشید.‏» همچنین به یوسف چنین اطمینان خاطر داد:‏ «از گرفتن زن خود مریم مترس.‏»—‏مَتّی ۱:‏۱۸-‏۲۱‏.‏

یوسف که مردی مطیع و درستکار بود،‏ اطاعت کرد.‏ او مسئولیتی بسیار سنگین را متقبل شد؛‏ او باید پسری را بزرگ می‌کرد که به او تعلّق نداشت و در نظر خدا فوق‌العاده عزیز بود.‏ بعدها با اطاعت از فرمان امپراتورِ وقت،‏ یوسف زن حاملهٔ خود را برداشت و برای نام‌نویسی راهی بیت‌لَحَم شد.‏ در آنجا بود که عیسی به دنیا آمد.‏

یوسف خانواده‌اش را به ناصره بازنگرداند،‏ بلکه با آنان در بیت‌لَحَم که فقط چند کیلومتر با اورشلیم فاصله داشت،‏ سکنی گزید.‏ آنان فقیر بودند،‏ با این حال یوسف هر کاری که از عهده‌اش برمی‌آمد برای رفع نیازها و محافظت از مریم و عیسی انجام می‌داد.‏ آنان بعد از مدتی کوتاه در خانه‌ای محقّر و ساده مستقر شدند.‏ اما بار دیگر،‏ هنگامی که عیسی حدود یک سال داشت،‏ تغییری بزرگ در زندگی آنان رخ داد.‏

گروهی از طالع‌بینان از طرف مشرق،‏ احتمالاً از بابل که از آنجا فاصلهٔ زیادی داشت،‏ به دیدار آنان آمدند.‏ آنان ستاره‌ای را تا خانهٔ یوسف و مریم دنبال کرده بودند و در آنجا به دنبال کودکی می‌گشتند که می‌بایست پادشاه یهودیان شود.‏ رفتار آن مردان،‏ بسیار بااحترام بود.‏

اما،‏ آن طالع‌بینان خواسته یا ناخواسته عیسای کوچک را در خطری بزرگ قرار دادند.‏ ستاره‌ای که دنبال کرده بودند آنان را مستقیم به بیت‌لَحَم نیاورد،‏ بلکه نخست به اورشلیم برد.‏ در اورشلیم آنان به هیرودیسِ پادشاه که مردی شریر بود گفتند که در پی کودکی می‌گردند که پادشاه یهودیان خواهد شد.‏ این خبر شدیداً حسادت هیرودیس را برانگیخت و او را به خشم آورد.‏

جای بسی خوشحالی است که کسی پرقدرت‌تر از هیرودیس از آنان حمایت می‌کرد.‏ چگونه؟‏ طالع‌بینان با خود هدایایی آوردند و هیچ چیز در قبال آن مطالبه نکردند.‏ احتمالاً برای یوسف و مریم بسیار غیرمنتظره بود که ناگاه هدایای گران‌قیمتی همچون«طلا و کندر و مُر» دریافت کردند!‏ طالع‌بینان در نظر داشتند که مکان کودک را به هیرودیس پادشاه اطلاع دهند.‏ اما یَهُوَه مداخله کرد و در خواب به آنان دستور داد که از راه دیگری به سرزمین خود بازگردند.‏—‏مَتّی ۲:‏۱-‏۱۲‏.‏

اندکی پس از آن که طالع‌بینان آنجا را ترک کردند،‏ فرشتهٔ یَهُوَه به یوسف چنین هشدار داد:‏ «برخیز،‏ کودک و مادرش را برگیر و به مصر بگریز و در آنجا بمان تا به تو خبر دهم،‏ زیرا هیرودیس در جستجوی کودک است تا او را بکشد.‏» (‏مَتّی ۲:‏۱۳‏)‏ پس همان طور که در آغاز مقاله اشاره شد،‏ یوسف فوراً اقدام کرد.‏ برای یوسف ایمنی فرزندش از هر چیز بیشتر اهمیت داشت،‏ پس خانوادهٔ خود را برداشت و راهی مصر شد.‏ یقیناً هدایای گرانقیمتی که طالع‌بینان به آنان داده بودند،‏ خرج سفر و اقامت موقتشان در مصر را فراهم کرد.‏

در افسانه‌ها و اسطوره‌های موجود در نوشته‌های آپوکریف گفته می‌شود که عیسی در کودکی به نحوی معجزه‌آسا راه را کوتاه کرد،‏ راه‌زنان را خلع‌سلاح نمود و حتی کاری می‌کرد که نخل‌های خرما خم شود تا مادرش خرما بچیند.‏ * اما واقعیت امر این بود که سفر آنان سفری طولانی،‏ سخت و به سرزمینی ناآشنا و غریب بود.‏

والدین می‌توانند درس‌های مفیدی از یوسف بیاموزند.‏ یوسف بدون اتلاف وقت کارهای خود را متوقف کرد و از راحتی و آسایش خود گذشت تا خانواده‌اش را محفوظ نگاه دارد.‏ واضح است که او خانوادهٔ خود را امانتی مقدّس از جانب یَهُوَه خدا می‌دانست.‏ امروزه والدین فرزندان خود را در دنیایی پر از خطر،‏ بزرگ می‌کنند؛‏ دنیایی که فرزندانشان را از هر سو در خطر فساد و تباهی قرار می‌دهد.‏ زحمات پدرها و مادرهایی که همچون یوسف،‏ برای محافظت از فرزندانشان،‏ قاطعانه عمل کرده‌اند،‏ بسیار درخور تحسین است!‏

یوسف نیازهای خانوادهٔ خود را برآورده کرد

به نظر می‌رسد که خانوادهٔ یوسف مدت زیادی در مصر نماندند،‏ زیرا اندکی بعد فرشتهٔ خدا به یوسف خبر داد که هیرودیس مرده است.‏ پس،‏ یوسف با خانواده‌اش راهی اسرائیل شد.‏ از زمان‌های قدیم در کتاب مقدّس پیشگویی شده بود که یَهُوَه «پسر خود را از مصر» فرا خواهد خواند.‏ (‏مَتّی ۲:‏۱۵‏)‏ در واقع،‏ یوسف باعث تحقق این نبوّت شد.‏ حال،‏ او خانواده‌اش را باید به کجا می‌برد؟‏

یوسف مردی محتاط و عاقل بود.‏ او می‌دانست که آرخِلائوس که جانشین هیرودیس شده بود،‏ همچون هیرودیس،‏ شریر و جنایتکار است.‏ پس جانب احتیاط را از دست نداد و با هدایت الٰهی خانواده‌اش را به سمت شمال برد؛‏ به دور از اورشلیم و دسیسه‌هایی که در آن شکل می‌گرفت.‏ او خانوادهٔ خود را به طرف شهر خود ناصره در ناحیهٔ جلیل برد.‏ در آنجا بود که او و مریم فرزندان خود را بزرگ کردند.‏—‏مَتّی ۲:‏۱۹-‏۲۳‏.‏

آنان زندگی‌ای ساده و در عین حال دشوار داشتند.‏ کتاب مقدّس یوسف را نجّار می‌خواند.‏ نجّار به کسی گفته می‌شد که به اشکال مختلف با چوب کار می‌کرد؛‏ کارهایی همچون برش الوارها،‏ حمل آن‌ها،‏ همچنین آماده کردن الوارها برای ساختن ساختمان،‏ قایق،‏ پل‌های کوچک،‏ درشکه،‏ چرخ،‏ یوغ و بسیاری ابزارهای کشاورزی.‏ (‏مَتّی ۱۳:‏۵۵‏)‏ همهٔ این‌ها مستلزم کار سخت بدنی بود.‏ در آن زمان نجّارها اغلب در جلوی خانهٔ ساده‌شان یا در اتاقی مجاور منزلشان کار می‌کردند.‏

یوسف از ابزار بسیاری استفاده می‌کرد که شاید بعضی از آن‌ها از پدرش به او رسیده بود.‏ این ابزار احتمالاً عبارت بودند از گونیا،‏ شاغول،‏ گچی برای خط کشیدن،‏ تبرچه،‏ ارّه،‏ تیشه،‏ چکش،‏ پتک چوبی،‏ قلم،‏ مته‌ای که با عقب و جلو بردن کمانی به گردش در می‌آمد،‏ انواع چسب‌ها و شاید همچنین میخ‌ها گرچه ارزان نبود.‏

عیسی را در سن کودکی می‌توان تصوّر کرد که محو تماشای پدرخوانده‌اش هنگام کار کردن می‌شد.‏ به هر حرکت او چشم می‌دوخت.‏ بدون شک در بحر شانه‌های پهن و بازوهای عضلانی او می‌رفت.‏ همچنین مهارتی که در دست‌ها و ذکاوتی که در چشمانش بود.‏ شاید یوسف به عیسی نشان داده بود که چگونه کارهای کوچکی همچون صاف کردن سطح چوب،‏ با پوست خشک‌شدهٔ ماهی را انجام دهد.‏ حتماً به او تفاوت میان چوب‌های مختلف،‏ همچون چوب درخت انجیر،‏ بلوط یا زیتون را توضیح داده بود.‏

عیسی همچنین می‌دید که همان دست‌های پرقدرت که درختی را قطع می‌کرد،‏ الوارها را می‌برید و قطعات چوب را در هم جا می‌داد،‏ با نرمی و مهربانی بسیار او و همچنین مادر و برادران و خواهرانش را نوازش می‌کرد و آرامش می‌داد.‏ آری،‏ یوسف و مریم فرزندان دیگری نیز داشتند.‏ آنان غیر از عیسی حداقل ۶ فرزند دیگر داشتند.‏ (‏مَتّی ۱۳:‏۵۵،‏ ۵۶‏)‏ یوسف برای امرار معاش خانواده‌اش باید سخت کار می‌کرد.‏

یوسف همچنین متوجه بود که رسیدگی به نیازهای روحانی خانواده‌اش بیش از هر چیز اهمیت دارد.‏ پس وقت صرف می‌کرد و در مورد یَهُوَه خدا و قوانینش به فرزندانش آموزش می‌داد.‏ یوسف و مریم مرتباً فرزندانشان را به کنیسه می‌بردند.‏ در کنیسه شریعت خوانده و توضیح داده می‌شد.‏ شاید سؤالات بسیاری در ذهن عیسی به وجود می‌آمد و یوسف تمام تلاش خود را می‌کرد که عطش روحانی پسرش را سیراب کند.‏ یوسف همچنین خانواده‌اش را برای جشن‌های مذهبی به اورشلیم می‌برد.‏ فاصلهٔ اورشلیم تا محل سکونت آن‌ها حدود ۱۱۰ کیلومتر بود.‏ بنابراین رفت و برگشت به اورشلیم و شرکت در مراسم سالیانهٔ فِصَح احتمالاً دو هفته از وقت یوسف را می‌گرفت.‏

امروزه نیز سرپرستان خانواده‌های مسیحی همین ازخودگذشتگی را از خود نشان می‌دهند.‏ آنان برای رفاه فرزندانشان از هیچ کمکی فروگذار نیستند و در خانواده به آموزش‌ها و تعالیم الٰهی بیش از هر چیز،‏ حتی بیش از تسهیلات رفاهی،‏ اهمیت می‌دهند.‏ آنان تمام تلاش خود را به خرج می‌دهند تا فرزندان خود را به جلسات مسیحی در جماعت و در مجمع‌ها ببرند.‏ آنان همچون یوسف می‌دانند که چنین کمک‌هایی بهترین سرمایه‌گذاری برای آیندهٔ فرزندانشان خواهد بود.‏

‏«نگرانی بسیار» یک پدر

وقتی عیسی ۱۲ سال داشت،‏ یوسف طبق معمول هر سال،‏ خانواده‌اش را برای برگزاری عید بهاری فِصَح،‏ به اورشلیم برد.‏ در این عید خانواده‌های بزرگ با هم گروهی سفر می‌کردند و از میان سبزه‌زارها می‌گذشتند و با نزدیک شدن به ناحیهٔ خشک یهودیه و بالا رفتن از تپه‌هایی که به سوی اورشلیم می‌رفت بسیاری از آن‌ها سروده‌های معروف به «سرود صعود» را می‌خواندند.‏ (‏مزامیر ۱۲۰-‏۱۳۴‏)‏ شهر از صدها هزار زائر پر می‌شد.‏ سپس،‏ بعد از عید خانواده‌ها همراه همان گروه‌ها به طرف خانه‌هایشان به راه می‌افتادند.‏ یوسف و مریم نیز که احتمالاً در گیرودار سفر بازگشتشان بودند تصوّر می‌کردند که عیسی با یکی از همسفران یا خویشانشان است.‏ اما یک روز پس از آغاز سفرشان متوجه شدند که عیسی گمشده است!‏—‏لوقا ۲:‏۴۱-‏۴۴‏.‏

آنان پریشان‌حال و نگران تمام مسیر را تا اورشلیم در پی عیسی گشتند.‏ در اورشلیم کوچه‌ها و خیابان‌ها را می‌گشتند و عیسی را صدا می‌زدند.‏ آن خیابان‌های پرازدحام حال خالی و بیگانه به نظر می‌رسید.‏ سه روز بود که در پی او می‌گشتند.‏ پسرشان کجا بود؟‏ حتماً یوسف تصوّر می‌کرد که در نگهداری از امانت مقدّسی که خدا به او سپرده بود،‏ به شدّت قصور کرده است.‏ آنان سرانجام به معبد رفتند.‏ در جستجوی عیسی در حجره‌های معبد سر می‌کشیدند تا این که به حجره‌ای رسیدند که در آن تعداد زیادی از عالمان شریعت گرد هم جمع شده بودند و عیسی هم در میانشان نشسته بود!‏ تصوّر کنید که چه قدر خاطر یوسف و مریم آسوده شد!‏—‏لوقا ۲:‏۴۵،‏ ۴۶‏.‏

عیسی به سخنان آن عالمان گوش فرا می‌داد و با اشتیاق از آنان سؤال می‌کرد.‏ آن مردان از فهم و سؤالات آن پسر نوجوان در شگفت بودند.‏ مریم و یوسف نیز شگفت‌زده شده بودند.‏ در گزارش کتاب مقدّس یوسف ساکت است،‏ اما مریم نگرانی هر دوی‌شان را به وضوح به زبان می‌آورد و می‌گوید:‏ «پسرم،‏ چرا با ما چنین کردی؟‏ پدرت و من با نگرانی بسیار در جستجوی تو بودیم.‏»—‏لوقا ۲:‏۴۷،‏ ۴۸‏.‏

این گزارش کوتاه کتاب مقدّس به زیبایی و به نحوی واقع‌بینانه وضعیت والدین را به تصویر می‌کشد.‏ می‌بینیم که زندگی والدین حتی اگر فرزندشان کامل باشد،‏ خالی از نگرانی نیست!‏ امروزه بزرگ کردن فرزند در دنیایی که خطرات،‏ فرزندان ما را از هر سو تهدید می‌کند با «نگرانی بسیار» همراه است.‏ اما کتاب مقدّس به سختی‌های بزرگ کردن فرزند اذعان می‌کند و این امر سبب دلگرمی والدین می‌شود.‏

جای خوشحالی است که عیسی در تنها مکانی که در آن زمان می‌توانست به پدر آسمانی‌اش،‏ یَهُوَه نزدیک بماند باقی ماند و با اشتیاق عطش خود را با تعالیم و آموزش‌های الٰهی سیراب کرد.‏ از این رو،‏ در جواب به والدینش در کمال صداقت گفت:‏ «چرا مرا می‌جستید؟‏ مگر نمی‌دانستید که می‌باید در خانهٔ پدرم باشم؟‏»—‏لوقا ۲:‏۴۹‏.‏

مسلّماً یوسف پس از آن،‏ بارها در مورد این سخنان پسرخوانده‌اش،‏ چه بسا با حالتی افتخارآمیز،‏ فکر کرده بود.‏ هر چه باشد،‏ او سخت تلاش کرده بود که پسرش چنین احساسی نسبت به یَهُوَه خدا داشته باشد.‏ در آن سن عیسی مسلّماً احساسی گرم نسبت به واژهٔ «پدر» داشت و می‌توان مطمئن بود که این احساسِ او تا حد زیادی به سبب وجود یوسف بود.‏

ای پدران،‏ شما می‌توانید با رفتارتان درک مفهوم پدری پرمهر و محافظ را برای فرزندانتان ممکن سازید.‏ آیا می‌دانید که این چه موهبت بزرگی است؟‏ همچنین اگر ناپسری یا نادختری دارید یا بچه‌ای را به فرزندخواندگی پذیرفته‌اید،‏ سرگذشت یوسف به شما کمک می‌کند تا هر یک از فرزندان خود را گرانقدر و منحصربه‌فرد بدانید.‏ همچنین یاری‌شان کنید تا به پدر آسمانی‌شان،‏ یَهُوَه نزدیک شوند.‏

یوسف وفادارانه به وظیفهٔ خود ادامه داد

کتاب مقدّس تنها چند اشارهٔ کوتاه به زندگی یوسف کرده است،‏ اما همین اشاره‌های کوتاه نیز درخور بررسی دقیق است.‏ برای مثال،‏ می‌خوانیم که عیسی همچنان «مطیع ایشان» یعنی پدر و مادرش باقی ماند.‏ همچنین آمده است که «عیسی در قامت و حکمت،‏ و در محبوبیت نزد خدا و مردم،‏ ترقّی می‌کرد.‏» (‏لوقا ۲:‏۵۱،‏ ۵۲‏)‏ این آیات چه مطلبی را در مورد یوسف آشکار می‌کند؟‏ یک مطلب این که یوسف همچنان سرپرستی خوب برای خانوادهٔ خود باقی ماند؛‏ زیرا پسرش که انسانی کامل بود همچنان به اختیارات او در نقش پدر احترام می‌گذاشت و مطیع او باقی ماند.‏

همچنین می‌آموزیم که عیسی در حکمت و فهم پیشرفت کرد.‏ قطعاً یوسف تا حد زیادی در پیشرفت عیسی تأثیر داشته است.‏ در آن زمان این مثل در میان یهودیان رواج داشت که تنها انسانی مرفه که کاری جز یادگیری ندارد می‌تواند به حکمت واقعی دست یابد،‏ اما نجّار و برزگر و آهنگر درکی از عدالت ندارد،‏ نمی‌تواند قضاوت کند و یا ضرب‌المثلی به زبان آورد.‏ عیسی بعدها نادرست بودن این مثل را کاملاً آشکار کرد.‏ او بی‌شک در کودکی بارها شنیده بود که پدرخوانده‌اش که نجّاری ساده بیش نبود،‏ به نحوی مؤثر در خصوص عدالت و نحوهٔ قضاوت یَهُوَه به او آموزش داده بود!‏

علاوه بر این،‏ تأثیر یوسف را در رشد جسمی عیسی نیز نمی‌توان منکر شد.‏ این که عیسی به جوانی سالم و قوی مبدّل شد نشان می‌دهد که یوسف به خوبی از او مراقبت کرده بود.‏ به علاوه،‏ یوسف پسرش را تعلیم داد تا در حرفهٔ خود تبحر پیدا کند.‏ مردم عیسی را نه تنها به اسم پسر نجّار،‏ بلکه همچنین به اسم «نجّار» می‌شناختند.‏ (‏مَرقُس ۶:‏۳‏)‏ پس می‌توان اطمینان داشت که یوسف در آموزش پسرش موفق بود.‏ چه قدر بجاست که سرپرستان خانواده مطابق سرمشقی که یوسف قرار داد،‏ نه تنها در جهت رفاه فرزندان خود تلاش کنند،‏ بلکه به آنان بیاموزند که چگونه معاش خود را تأمین کنند.‏

در گزارش‌های کتاب مقدّس،‏ پس از اشاره به ۳۰ سالگی و تعمید عیسی دیگر صحبتی از یوسف نمی‌شود.‏ از ظواهر امر چنین پیداست که مریم هنگامی که عیسی خدمتش را آغاز کرد،‏ بیوه بود.‏ (‏کادر «یوسف چه وقت درگذشت؟‏» در صفحهٔ ۲۹ ملاحظه شود.‏)‏ با این حال،‏ یوسف از خود الگویی بسیار خوب برای پدران به جا گذاشت.‏ او از خانوادهٔ خود مراقبت کرد،‏ معاش آنان را فراهم ساخت و تا به آخر پایدار و وفادار ماند.‏ تمام پدران،‏ سرپرستان خانواده و تمام مسیحیان دیگر شایسته است که ایمان یوسف را سرمشق قرار دهند.‏

‏[پاورقی‌ها]‏

^ بند 7 در آن ایّام،‏ نامزدی تقریباً به منزلهٔ ازدواج محسوب می‌شد.‏

^ بند 14 کتاب مقدّس به روشنی نشان می‌دهد که نخستین معجزهٔ عیسی مدتی پس از تعمیدش به وقوع پیوست.‏ (‏یوحنا ۲:‏۱-‏۱۱‏)‏

‏[کادر در صفحهٔ ۲۹]‏

یوسف چه وقت درگذشت؟‏

ما می‌دانیم که هنگامی که عیسی ۱۲ سال داشت،‏ یوسف زنده بود.‏ بسیاری از نوجوانان یهودی در همین سنین شروع به آموختن حرفهٔ پدرشان می‌کردند و از ۱۵ سالگی به عنوان شاگرد مشغول به کار می‌شدند.‏ ظاهراً یوسف به اندازه‌ای عمر کرد که بتواند حرفهٔ نجّاری را به عیسی بیاموزد.‏ آیا یوسف هنگامی که عیسی در ۳۰ سالگی خدمت خود را آغاز کرد هنوز زنده بود؟‏ احتمال این امر بسیار کم است.‏ در گزارش‌های مربوط به آن زمان به مادر عیسی و همچنین برادران و خواهران او اشاره شده است،‏ اما به یوسف اشاره‌ای نشده است.‏ به علاوه،‏ در یکی از گزارش‌ها عیسی «پسر مریم» خوانده شد و نه پسر یوسف.‏ (‏مَرقُس ۶:‏۳‏)‏ همچنین،‏ در آن هنگام وقتی صحبت از مریم می‌شود از او به عنوان شخصی یاد می‌شود که تصمیمات خود را بدون آن که لازم باشد از شوهر خود نظرخواهی کند،‏ می‌گیرد.‏ (‏یوحنا ۲:‏۱-‏۵‏)‏ این رفتار در آن زمان برای زنی شوهردار،‏ غیرمعمول بود.‏ همچنین عیسی هنگام مرگش مسئولیت نگهداری از مادر خود را به رسول خود یوحنا سپرد.‏ (‏یوحنا ۱۹:‏۲۶،‏ ۲۷‏)‏ اگر یوسف هنوز زنده بود لزومی نداشت که عیسی چنین درخواستی از یوحنا کند.‏ ظاهراً یوسف زمانی درگذشت که عیسی هنوز جوان بود.‏ او به عنوان پسر ارشد خانه،‏ بدون شک حرفهٔ نجّاری را ادامه داد و تأمین معاش خانوادهٔ خود را تا زمان تعمیدش بر عهده داشت.‏

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۶]‏

یوسف برای محافظت از فرزند خود قاطعانه و با ازخودگذشتگی عمل کرد

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۷]‏

یوسف برای تأمین معاش خانوادهٔ خود سخت کار می‌کرد

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۸]‏

یوسف به طور مرتب خانوادهٔ خود را برای پرستش به معبد اورشلیم می‌برد

‏[تصویر در صفحهٔ ۳۰]‏

یوسف حرفهٔ نجّاری را به پسر خود آموزش داد