مراجعه به متن

مراجعه به فهرست مطالب

واقعاً که بی‌همتاییم!‏

واقعاً که بی‌همتاییم!‏

فصل ۴

واقعاً که بی‌همتاییم!‏

آیا هر روز صبح پیش از شروع فعالیت‌های روزانه نگاهی به ظاهر خود در آینه می‌اندازید؟‏ شاید در آن موقع،‏ وقت آن را نداشته باشید که به تفکر و تعمق بپردازید.‏ ولی حالا بیایید لحظه‌ای با حیرت به آنچه در طی این نگاهی گذرا اتفاق می‌افتد بیندیشیم.‏

با اینکه بینایی رنگی برای حیات ضروری نیست،‏ چشمانمان ما را قادر می‌سازند تا تصویر خود را بصورت تمام رنگی ببینیم.‏ وضعیت گوش‌هایمان و نرمهٔ آنها به ما امکان شنوایی استریوفونیک می‌دهند؛‏ و بدین ترتیب می‌توانیم محل منبع صداها،‏ منجمله صدای عزیزانمان،‏ را تشخیص دهیم.‏ شاید به آسانی از این موضوع بگذریم،‏ اما در کتابی دربارهٔ مهندسی صدا آمده است:‏ «هنگامی که دستگاه شنوایی انسان را با جزئیات آن بررسی می‌کنیم،‏ به این نتیجهٔ غیر قابل انکار می‌رسیم که عملکردها و ساختار پیچیدهٔ آن خبر از دست‌هایی نیکوکار در طراحی آن می‌دهند.‏»‏

بینی ما نیز حاکی از طراحی حیرت‌انگیز است.‏ بوسیلهٔ آن می‌توانیم هوایی را که ما را زنده نگاه می‌دارد تنفس کنیم.‏ علاوه بر این،‏ میلیون‌ها گیرندهٔ حسی آن ما را قادر می‌سازند که ۰۰۰‏,‏۱۰ تفاوت ظریف بین بوها را تشخیص دهیم.‏ هنگامی که از خوردن غذا لذت می‌بریم،‏ حس دیگری وارد صحنه می‌شود.‏ هزاران جوانهٔ چشائی مزه‌ها را به ما می‌رسانند.‏ گیرنده‌های دیگری بر روی زبان به ما کمک می‌کنند که تشخیص دهیم آیا دندان‌هایمان پاکیزه‌اند یا نه.‏

بله،‏ ما دارای پنج حس بینایی،‏ شنوایی،‏ بویایی،‏ چشایی،‏ و لامسه هستیم.‏ درست است که بعضی حیوانات بینایی بهتری در شب دارند،‏ یا حس بویایی حساس‌تر یا حس شنوایی قوی‌تری دارند،‏ اما تعادلی که بین این حواس در انسان وجود دارد بی‌نظیر است.‏ از این نظر ما انسان‌ها بی‌همتاییم.‏

اما بیایید،‏ ببینیم چرا ما می‌توانیم از این قابلیت‌ها و توانایی‌ها بهره ببریم.‏ همهٔ این حواس بستگی به عضوی دارند که در درون سر ما جای گرفته و حدود ۴/‏۱ کیلوگرم وزن دارد —‏ مغز ما.‏ حیوانات نیز دارای مغز با کارآیی بالا هستند.‏ با وجود این،‏ مغز انسان بسیار برتر از اینهاست،‏ و جای تردید نیست که از ما موجوداتی بی‌همتا می‌سازد.‏ چگونه؟‏ و چگونه این بی‌همتایی با علاقهٔ ما بدستیابی به زندگیی پرمعنا و طولانی ارتباط دارد؟‏

مغز حیرت‌آور ما

سالها بود که مغز انسان را به کامپیوتر تشبیه می‌کردند،‏ اما کشفیات اخیر نشانگر آنند که این مقایسه‌ای ناقص است.‏ دکتر ریچارد رِستاک می‌پرسد:‏ «چگونه می‌توان طرزکار عضوی را درک کرد که تخمیناً دارای ۵۰ میلیارد نرون با یک میلیون میلیارد سیناپس (‏ نقطهٔ اتصال)‏ است،‏ و رویهم‌رفته انتقال جریان عصبی در آن شاید به میزان ۱۰ میلیون میلیارد بار در ثانیه انجام می‌گیرد؟‏» پاسخ او به این پرسش چیست؟‏ «حتی پیشرفته‌ترین کامپیوترهای شبکهٔ عصبی دارای عملکردی .‏ .‏ .‏ معادل ده هزارم توانایی ذهنی یک مگس خانگی هستند.‏» حال بیایید به این نکته بپردازیم که چرا کامپیوتر نمی‌تواند به حد مغز انسان که به نحو چشمگیری برتر است،‏ برسد.‏

کدام کامپیوتر ساختهٔ دست بشر می‌تواند خود را تعمیر کند،‏ برنامه‌های خود را دوباره‌نویسی کند،‏ یا در طی سالها کارآیی خود را بهبود بخشد؟‏ هنگامی که یک سیستم کامپیوتری نیاز به اصلاح پیدا می‌کند،‏ یک برنامه‌نویس باید دستورالعمل‌های رمزی آن را بنویسد و وارد کند.‏ مغز ما این کار را خودبخود انجام می‌دهد،‏ چه در سالهای نخست زندگی چه در دوران سالخوردگی.‏ اگر بگوییم که پیشرفته‌ترین کامپیوترها در مقابل مغز انسان بسیار بدوی هستند،‏ مبالغه نکرده‌ایم.‏ دانشمندان مغز را «پیچیده‌ترین ساختار شناخته شده» و «بغرنج‌ترین شیء موجود در عالم» می‌خوانند.‏ بگذارید نظر خود را به پاره‌ای از کشفیاتی که باعث شده‌اند بسیاری از افراد مغز انسان را حاصل کار آفریدگاری مهربان بدانند،‏ معطوف کنیم.‏

توانایی‌هایش را بکار گیریم وگرنه از بین می‌رود

اختراعات سودمندی همچون اتومبیل و هواپیماهای جت اساساً محدود به مکانیسم‌ها و سیستم‌های الکتریکی ثابتی هستند که انسان‌ها طراحی و نصب کرده‌اند.‏ در مقابل،‏ مغز ما،‏ حتی اگر حداقل آن را در نظر بگیریم،‏ یک مکانیسم یا سیستم بیولوژیکی انعطاف‌پذیر است.‏ مغز در اثر استفاده یا سوءاستفاده‌ای که از آن می‌شود مرتباً تغییر می‌کند.‏ بنظر می‌آید که دو عامل اصلی در چگونگی تغییر و تحول مغز در طول زندگی ما نقش دارند —‏ آنچه که اجازه می‌دهیم از طریق حواسمان به آن برسد و موضوعاتی که با انتخاب خود به آنها فکر می‌کنیم.‏

اگر چه عوامل موروثی می‌توانند در عملکرد ذهنی ما مؤثر باشند،‏ اما تحقیقات اخیر نشان می‌دهند که توانایی‌های مغز به ژن‌هایمان در هنگام لقاح محدود نمی‌شود.‏ رونالد کاوتیولِک،‏ نویسندهٔ برندهٔ جایزهٔ پولیتزر می‌نویسد:‏ «هیچکس تصورش را هم نمی‌کرد که مغز تا حدی که علم امروز نشان می‌دهد قابل تغییر و تحول باشد.‏» او پس از مصاحبه با ۳۰۰ محقق چنین نتیجه‌گیری می‌کند:‏ «مغز عضوی ایستا نیست؛‏ بلکه انبوهی از اتصالات سلولی است که همیشه در حال تغییر و تحول است و شدیداً تحت تأثیر تجربیات شخص قرار دارد.‏» —‏ «درون مغز»،‏ انگلیسی.‏

با این حال،‏ مغز ما فقط بوسیلهٔ تجربیاتمان شکل نمی‌گیرد.‏ بلکه تفکر ما نیز بر آن تأثیر می‌گذارد.‏ دانشمندان دریافته‌اند که مغز افرادی که از لحاظ ذهنی فعال هستند،‏ تا میزان ۴۰ درصد بیش از مغز کسانی که از لحاظ ذهنی کاهلند،‏ بین سلول‌های عصبی (‏ نورون‌ها)‏ نقطهٔ اتصال (‏ سیناپس)‏ دارند.‏ متخصصین اعصاب به این نتیجه رسیده‌اند که اگر توانایی‌های مغز را بکار نگیریم از بین می‌رود.‏ برای سالخوردگان وضع چگونه است؟‏ بنظر می‌آید که با گذشت زمان تعدادی از سلول‌های مغز از بین می‌روند،‏ و در سنین بالا ممکن است به حافظه لطمه وارد شود.‏ با این حال،‏ این تفاوت بسیار کمتر از آن است که پیش از این گمان می‌رفت.‏ در یکی از مقاله‌های «جغرافیای ملی» (‏ انگل‍.‏)‏ در مورد مغز آمده است:‏ «افراد سالخورده .‏ .‏ .‏ با فعالیت ذهنی می‌توانند توانایی تولید اتصالات جدید و نگهداری از اتصالات قدیمی را حفظ کنند.‏»‏

کشفیات اخیر در مورد قدرت انطباق مغز با توصیه‌ای که در کتاب مقدس آمده است هماهنگی دارد.‏ این کتابِ حکمت،‏ خوانندگانش را ترغیب می‌کند تا ‹به تازگئ ذهن خود صورت خود را تبدیل دهند› یا از طریق به ذهن سپردن ‹معرفت کامل تازه شوند.‏› (‏ رومیان ۱۲:‏۲؛‏ کولسیان ۳:‏⁠۱۰‏)‏ شاهدان یَهُوَه این موضوع را در مورد کسانی که کتاب مقدس را مطالعه کرده و توصیه‌های آن را بکار گرفته‌اند به عین دیده‌اند.‏ هزاران نفر —‏ از همهٔ اقشار جامعه با میزان تحصیلات متفاوت —‏ چنین کرده‌اند.‏ آنان شخصیت فردی خود را حفظ کرده و در عین حال به افراد سعادتمندتر و متعادلتری تبدیل شده‌اند،‏ و منعکس‌کنندهٔ چیزی هستند که یکی از نویسندگان قرن اول آن را «هوشیاری» خواند.‏ (‏ اعمال ۲۶:‏۲۴،‏ ۲۵‏)‏ اصلاحاتی از این قبیل اغلب نتیجهٔ استفادهٔ صحیح از آن بخش از قشر مغز است که در جلوی سر قرار دارد.‏

لُب پیشین مغز ما

اغلب نورون‌های لایهٔ خارجی مغز،‏ یعنی قشر مخ،‏ مستقیماً با ماهیچه‌ها و اعضای حسی مرتبط نیستند.‏ برای مثال،‏ میلیاردها نورونی را در نظر بگیرید که لُب پیشین را تشکیل می‌دهند.‏ (‏ شکل صفحهٔ ۵۶)‏ عکسبرداریهایی که از مغز صورت گرفته است نشان می‌دهند که وقتی به یک کلمه فکر می‌کنیم یا خاطره‌ای را به یاد می‌آوریم،‏ لب پیشین فعال می‌شود.‏ بخش پیشین مغز نقش ویژه‌ای را در شخصیت ما ایفا می‌کند.‏

‏«قشر جلوی پیشانی .‏ .‏ .‏ بیش از همه در تحولات فکری،‏ هوش،‏ انگیزه‌ها،‏ و شخصیت نقش دارد.‏ این بخش از مغز تجربیات لازم را برای تولید عقاید انتزاعی،‏ داوری،‏ پشتکار،‏ طرح‌ریزی،‏ توجه به دیگران،‏ و وجدان،‏ به یکدیگر مرتبط می‌کند.‏ .‏ .‏ .‏ تحول این قسمت است که انسان را از حیوانات دیگر متمایز می‌کند.‏» (‏ «آناتومی و فیزیولوژی انسان» تألیف مارییِب؛‏ انگل‍.‏)‏ تردیدی نیست که این تمایز را می‌توانیم در دستاوردهای بشر در زمینه‌هایی همچون ریاضیات،‏ فلسفه،‏ و حقوق،‏ که قشر جلوی پیشانی عمدتاً در آنها دست دارد،‏ مشاهده کنیم.‏

چرا قشر جلوی پیشانی که در عملیات سنگین ذهنی نقش دارد،‏ در انسان بزرگ و انعطاف‌پذیر است،‏ در حالیکه در حیوانات صورت بدوی دارد یا حتی اصلاً وجود ندارد؟‏ این اختلاف بقدری زیاد است که زیست‌شناسانی که ادعا می‌کنند انسان تکامل یافته است صحبت از «انفجار اسرارآمیز اندازهٔ مغز» می‌کنند.‏ ریچارد تامپسون،‏ پرفسور زیست‌شناسی با اشاره به توسعهٔ فوق‌العادهٔ قشر مخ انسان،‏ اذعان می‌کند:‏ «هنوز بدرستی نمی‌دانیم که چرا چنین می‌شود.‏» آیا دلیل آن می‌تواند این باشد که انسان با این توانایی بی‌نظیر مغزی آفریده شده است؟‏

توانایی‌های بی‌مانند ارتباطی

قسمتهای دیگری نیز در مغز وجود دارند که از ما موجوداتی بی‌همتا می‌سازند.‏ در پشت قشر جلوی پیشانی،‏ نواری وجود دارد که عرض سر را طی می‌کند و قشر حرکتی نامیده می‌شود.‏ در این قسمت میلیاردها نورون وجود دارند که به عضلات ما متصلند.‏ این قسمت از مغز نیز دارای خصوصیاتی است که ما را بطور مشخص از میمون‌ها یا دیگر حیوانات متمایز می‌سازد.‏ قشر حرکتیِ اصلی این امکانات را در اختیار ما می‌گذارد:‏ «(‏ ۱)‏ توانایی استثنایی در استفاده از دست،‏ انگشتان،‏ منجمله انگشت شست که ما را قادر می‌سازد با مهارت بسیار کارهای دستی را انجام دهیم.‏ (‏ ۲)‏ استفاده از دهان،‏ لبها،‏ زبان،‏ و عضلات صورت برای صحبت.‏» —‏ «کتاب درسی فیزیولوژی پزشکی» گایتون،‏ انگلیسی.‏

بیایید نظری اجمالی به تأثیر قشر حرکتی بر توانایی ما در صحبت کردن بیندازیم.‏ بیش از نیمی از این قشر به اندام‌های ارتباطی ما اختصاص دارد.‏ این موضوع نشانگر آن است که چرا انسان‌ها دارای توانایی‌های بی‌مانند ارتباط هستند.‏ با اینکه دستهای ما در برقراری ارتباط (‏ نوشتن،‏ حرکات معمولی،‏ یا زبان اشاره)‏ نقش دارند اما دهان معمولاً نقش اصلی را ایفا می‌کند.‏ قدرت تکلم در انسان —‏ از نخستین کلمه‌ای که کودک ادا می‌کند تا صدای سخن گفتن شخصی سالخورده —‏ بی‌تردید مایهٔ شگفتی است.‏ حدود ۱۰۰ عضله در زبان،‏ لبها،‏ آرواره،‏ گلو،‏ و قفسهٔ سینه با یکدیگر همکاری می‌کنند تا صداهای بیشمار را تولید کنند.‏ به این اختلاف توجه کنید:‏ یک سلول مغزی می‌تواند به ۲۰۰۰ بافت عضلهٔ ساق پای یک ورزشکار فرمان دهد،‏ در حالیکه سلولهای مغزی مربوط به حنجره شاید فقط بر روی دو یا سه بافت عضلهٔ این قسمت تمرکز کنند.‏ آیا این امر بدین معنا نیست که مغز ما به نحو ویژه‌ای برای برقراری ارتباط مجهز شده است؟‏

هر عبارت کوتاهی که ادا می‌کنیم مستلزم الگوی مشخصی از حرکات ماهیچه‌هاست.‏ معنی یک عبارت می‌تواند بسته به میزان حرکت ماهیچه‌های متعدد و همزمان شدن این حرکات در کسری از ثانیه،‏ تغییر کند.‏ دکتر ویلیام پِرکینز،‏ متخصص گفتار اظهار می‌کند:‏ «هنگام صحبت با سرعت معمولی،‏ ما حدود ۱۴ صدا در ثانیه ادا می‌کنیم.‏ این سرعت دو برابر سرعتی است که با آن می‌توانیم زبان،‏ لبها،‏ آرواره یا هر یک از قسمت‌های دیگر مکانیزم گفتارمان را،‏ اگر بطور مجزا حرکت کنند،‏ کنترل کنیم.‏ ولی وقتی آنها را برای سخن گفتن،‏ با یکدیگر بکار می‌گیریم می‌بینیم که مانند انگشتان یک تایپیست چیره‌دست یا نوازندهٔ پیانو با یکدیگر کار خواهند کرد.‏ حرکات آنها با زمان‌بندیی ظریف و هماهنگ با یکدیگر تداخل می‌کنند.‏»‏

اطلاعات لازم برای به زبان آوردن پرسشی ساده مانند:‏ «حالتان امروز چطور است؟‏» در بخشی از لُب پیشین مغز واقع شده است که منطقهٔ بروکا نامیده می‌شود و به عقیدهٔ بعضی مرکز تکلم است.‏ سِر جان اِکلِس دانشمند اعصاب و برندهٔ جایزهٔ نوبل نوشت:‏ «در میمون‌ها هیچ منطقه‌ای نظیر .‏ .‏ .‏ منطقهٔ بروکا شناسایی نشده است.‏» حتی اگر دانشمندان بتوانند چنین منطقه‌ای در حیوانات پیدا کنند،‏ واقعیت این است که میمون‌ها برای تکلم فقط قادر به یادگیری و تولید چند صدای ابتدایی هستند.‏ ولی ما انسان‌ها می‌توانیم به زبانی پیچیده سخن بگوییم.‏ برای این کار واژه‌ها را بر طبق دستورزبان‌مان در کنار هم قرار می‌دهیم.‏ منطقهٔ بروکا به ما هم در سخن گفتن و هم در نوشتن کمک می‌کند.‏

البته،‏ تا وقتی که حداقل یک زبان را ندانسته و به معنای واژه‌های آن آشنا نباشیم،‏ نمی‌توانیم از معجزهٔ سخن گفتن بهره‌مند شویم.‏ برای این کار به بخش ویژهٔ دیگری در مغز نیاز داریم که منطقهٔ وِرنیکه خوانده می‌شود.‏ در اینجا،‏ میلیاردها نورون مفهوم کلمات گفته یا نوشته شده را تشخیص می‌دهند.‏ منطقهٔ ورنیکه ما را در درک آنچه بیان می‌شود و آنچه می‌شنویم یا می‌خوانیم یاری می‌کند؛‏ بدین ترتیب می‌توانیم اطلاعات را بیاموزیم و بنحوی معقول به آنها پاسخ دهیم.‏

عوامل دیگری نیز در تکلم روان دخالت دارند.‏ برای مثال:‏ لفظ «سلام» می‌تواند معانی بسیار متفاوتی داشته باشد.‏ آهنگ صدای ما می‌تواند منعکس‌کنندهٔ شادی،‏ هیجان،‏ کسالت،‏ عجله،‏ دلخوری،‏ غم،‏ یا وحشت باشد،‏ و ممکن است حتی درجات مختلف این حالات را در بر داشته باشد.‏ ناحیهٔ دیگری در مغز اطلاعات را برای بخش احساسی تکلم فراهم می‌سازد.‏ بنابراین،‏ وقتی با دیگران ارتباط برقرار می‌کنیم بخش‌های گوناگون مغز ما در این کار شرکت دارند.‏

به چندین شامپانزه تعداد محدودی ایما و اشاره آموخته‌اند،‏ اما این حیوانات از این علائم فقط برای درخواست‌های ساده همچون غذا یا دیگر نیازهای ابتدایی استفاده می‌کنند.‏ دکتر دیوید پرِمِک که دست‌اندرکار آموزش ارتباط غیرلفظی ساده به شامپانزه‌ها بود چنین نتیجه‌گیری کرد:‏ «تکلم انسان مانعی است بر سر راه نظریهٔ تکامل زیرا بسیار تواناتر از آن است که بتوان آن را توضیح داد.‏»‏

شاید با خود بیندیشیم:‏ ‹چرا انسان‌ها دارای چنین مهارت حیرت‌انگیزی برای تبادل افکار و احساسات،‏ و سؤال و جواب هستند؟‏› در «دایرة‌المعارف زبان و زبانشناسی» (‏ انگل‍.‏)‏ آمده است:‏ «قدرت تکلم [بشر] حالت خاصی دارد» این کتاب سپس اذعان می‌کند:‏ «پژوهش‌هایی که بر روی برقراری ارتباط بین حیوانات انجام می‌شود کمک چندانی نیست،‏ زیرا نمی‌تواند پلی باشد برای گذر از شکاف عظیمی که بین زبان و تکلم انسان و رفتارهای حیوانات وجود دارد.‏» پرفسور لودویک کوهلِر این اختلاف را بدین شکل خلاصه می‌کند:‏ «قدرت تکلم بشر چیزی است اسرارآمیز؛‏ هدیه‌ای است الهی که به معجزه شبیه است.‏»‏

واقعاً که چه تفاوت فاحشی بین ایما و اشارات میمونها و توانایی پیچیدهٔ کودکان برای تکلم وجود دارد!‏ سِر اِکلِس به نکته‌ای اشاره می‌کند که اغلب ما آن را مشاهده کرده‌ایم؛‏ توانایی «که حتی کودکان سه ساله با انبوهی از سؤالات خود و اشتیاق برای درک محیط اطرافشان از خود نشان می‌دهند.‏» او اضافه می‌کند:‏ «برعکس،‏ میمون‌ها سؤال نمی‌کنند.‏» بله،‏ فقط انسان‌ها هستند که سؤال می‌کنند،‏ منجمله در مورد معنا و مفهوم زندگی.‏

چیزی فراتر از حافظه!‏

وقتی که در آینه به ظاهر خود نگاه می‌کنیم،‏ شاید به چهرهٔ خود وقتی که جوانتر بودیم بیندیشیم،‏ حتی شاید آن زمان را با ظاهری که می‌توانیم در آینده داشته باشیم و یا با چهرهٔ خود پس از استفاده از لوازم آرایش مقایسه کنیم.‏ این افکار می‌توانند تقریباً ناخودآگاه در ما بوجود آیند،‏ با این حال چیزی بسیار استثنایی در جریان است،‏ چیزی که هیچ حیوانی نمی‌تواند تجربه کند.‏

انسان‌ها برخلاف حیوانات که بیشتر مطابق نیازهای زمان حال زندگی و عمل می‌کنند،‏ می‌توانند دربارهٔ گذشته به تعمق بپردازند و برای آینده طرح‌ریزی کنند.‏ عامل اصلی که به ما امکان چنین کاری را می‌دهد،‏ قدرت تقریباً نامحدود حافظهٔ ماست.‏ درست است،‏ حیوانات تا حدی می‌توانند چیزهایی را به خاطر بسپارند،‏ از اینرو می‌توانند راه خانه یا محل غذای خود را بیابند،‏ اما حافظهٔ انسان بسیار برتر از اینهاست.‏ دانشمندی تخمین زد که مغز ما می‌تواند مقدار اطلاعاتی را در خود حفظ کند که «در بیست میلیون جلد کتاب جای می‌گیرد،‏ یعنی به تعداد کتابهای عظیمترین کتابخانه‌های جهان.‏» برخی از دانشمندان اعصاب تخمین می‌زنند که فرد در طی عمر متوسط،‏ فقط از یک ده هزارم (‏ ۰۰۰۱/‏۰)‏ ظرفیت بالقوهٔ مغز خود استفاده می‌کند.‏ شاید از خود بپرسیم،‏ ‹چرا باید مغزی داشته باشیم که فقط ذره‌ای از ظرفیت آن را در طی عمر معمولی بکار می‌گیریم؟‏›‏

مغز ما صرفاً مانند یک اَبرکامپیوتر فقط یک انبار ذخیرهٔ اطلاعات نیست.‏ رابرت اُرن‌اِشتاین و ریچارد تامپسون که هر دو پرفسور زیست‌شناسی هستند،‏ می‌نویسند:‏ «توانایی یادگیری در ذهن انسان —‏ ذخیره کردن و بخاطر آوردن اطلاعات —‏ حیرت‌انگیزترین پدیده در عالم زیست‌شناسی است.‏ هر آنچه از ما انسان می‌سازد —‏ همچون زبان،‏ تفکر،‏ دانش،‏ فرهنگ —‏ نتیجهٔ این قابلیت خارق‌العاده است.‏»‏

بعلاوه،‏ ذهن ما ذهنی هوشیار است.‏ این گفته ممکن است ابتدایی بنظر آید،‏ اما در واقع نکته‌ای را به اجمال بیان می‌کند که بی‌تردید از ما موجوداتی استثنایی می‌سازد.‏ ذهن را بدین شکل توصیف کرده‌اند:‏ «ماهیتی پیچیده که هوش،‏ توانایی تصمیم‌گیری،‏ قوهٔ ادراک،‏ توجه و آگاهی از وجود خویش در آن جای دارد.‏» همانطور که نهرها،‏ جویبارها،‏ و رودها به دریا می‌ریزند،‏ خاطرات،‏ افکار،‏ تصاویر ذهنی،‏ صداها،‏ و احساسات نیز بطور مداوم به داخل ذهن ما می‌ریزند یا از آن عبور می‌کنند.‏ یکی از تعاریف خودآگاهی بدین شرح است:‏ «قوهٔ ادراک آنچه در ذهن فرد می‌گذرد.‏»‏

امروزه پژوهشگران گامهای بسیار بزرگی در راه درک ساختار فیزیکی مغز و برخی از فرآیندهای الکتروشیمیایی که در آن روی می‌دهند برداشته‌اند.‏ آنها علاوه بر آن می‌توانند مدار و طرز کار یک کامپیوتر پیشرفته را توضیح دهند.‏ اما اختلاف فاحشی بین مغز انسان و کامپیوتر وجود دارد.‏ مغز ما به ما امکان می‌دهد تا از وجود خود باخبر و آگاه باشیم،‏ در حالیکه کامپیوتر به هیچ وجه قادر به چنین کاری نیست.‏ چرا چنین اختلافی وجود دارد؟‏

بی‌پرده بگوییم،‏ اینکه چگونه و چرا آگاهی و هوشیاری از فرآیندهای فیزیکی در مغز ما حاصل می‌شود،‏ یک معماست.‏ یک زیست‌شناس اعصاب اظهار داشت:‏ «فکر نمی‌کنم هیچ علمی بتواند چنین چیزی را توضیح دهد.‏» همچنین پرفسور جیمز ترِیفیل گفت:‏ «مفهوم دقیق هوشیاری انسان .‏ .‏ .‏ تنها پرسش مهم در جهان علم است که نمی‌دانیم حتی چگونه آن را مطرح کنیم.‏» یکی از دلایل این موضوع آن است که دانشمندان از خود مغز برای درک آن استفاده می‌کنند.‏ و شاید مطالعهٔ اجزای مختلف مغز بتنهایی کافی نباشد.‏ دکتر دیوید چِیمِرز اظهار داشت که خودآگاهی «یکی از عمیق‌ترین معماهای هستی» است،‏ «اما دانش در مورد مغز شاید بتنهایی نتواند [دانشمندان] را به کُنه موضوع برساند.‏»‏

در هر حال،‏ همهٔ ما دارای خودآگاهی هستیم.‏ برای مثال،‏ خاطرات زندهٔ ما از رویدادهای گذشته،‏ مانند بیت‌های اطلاعاتی کامپیوتر صرفاً یک سری اطلاعات ذخیره شده نیستند.‏ ما قادریم بر روی تجاربمان تعمق کنیم،‏ از آنها درس بگیریم،‏ و برای شکل دادن به آینده‌مان آنها را بکار بگیریم.‏ می‌توانیم در مورد آینده تصورات ذهنی گوناگون داشته باشیم و اثرات احتمالی هر یک را ارزیابی کنیم.‏ قادر به تحلیل،‏ آفرینش،‏ و ابراز قدرشناسی،‏ و محبت هستیم.‏ می‌توانیم از گفتگوهای شیرین دربارهٔ گذشته،‏ حال،‏ و آینده لذت ببریم.‏ برای رفتار،‏ ارزش‌های اخلاقی قائل می‌شویم و می‌توانیم از این ارزش‌ها در تصمیم‌گیریی‌های خود،‏ که شاید منفعت آنی یا آتی داشته باشند،‏ استفاده کنیم.‏ زیبایی در هنر و اخلاق ما را بسوی خود می‌کشد.‏ در ذهن خود می‌توانیم ایده‌هایمان را شکل دهیم،‏ اصلاح کنیم و حدس بزنیم که اگر آنها عملی شوند دیگران چه واکنشی در مقابلشان نشان خواهند داد.‏

چنین عواملی آگاهیی را در انسان‌ها پدید می‌آورند که ما را از همهٔ اَشکال دیگر زندگی بر روی زمین متمایز می‌سازد.‏ یک سگ،‏ گربه یا پرنده در آینه نگاه می‌کند و طوری رفتار می‌کند که گویی یکی از همنوعان خود را می‌بیند.‏ ولی ما در آینه نگاه می‌کنیم،‏ و با خودآگاهی می‌دانیم که وجود داریم،‏ با همهٔ توانایی‌هایی که پیش از این بدانها اشاره شد.‏ ما می‌توانیم دربارهٔ مسائل تعمق کنیم،‏ مثلاً اینکه:‏ ‹چرا برخی لاکپشتها ۱۵۰ سال عمر می‌کنند و برخی درختان ۱۰۰۰ سال زندگی می‌کنند،‏ اما انسان با همهٔ قابلیتهای ذهنی‌اش اگر به سن ۱۰۰ سالگی برسد در اخبار اعلام می‌شود؟‏› دکتر ریچارد رِستاک می‌گوید:‏ «مغز انسان و فقط مغز انسان است که قادر است به گذشته فکر کرده،‏ عمل خود را ارزیابی کند،‏ و بدین‌ترتیب به درجه‌ای از تعالی برسد.‏ بی‌تردید قابلیت ما در مرور طرح‌هایمان و تعیین جایگاهمان در جهان ما را از همهٔ موجودات دیگر دنیا متمایز می‌کند.‏»‏

خودآگاهی انسان باعث حیرت بعضی‌ها است.‏ نویسندهٔ کتاب «عروج حیات» (‏ انگل‍.‏)‏،‏ با اینکه ترجیح می‌دهد این موضوع را فقط از لحاظ زیست‌شناسی توضیح دهد،‏ اذعان می‌کند:‏ «وقتی می‌پرسیم،‏ چگونه یک فرآیند [یعنی تکامل] که بیشتر شبیه یک بازی شانس است،‏ و بازندگان را بنحوی هولناک مجازات می‌کند،‏ می‌توانسته خصوصیاتی همچون عشق به زیبایی و حقیقت،‏ دلسوزی،‏ آزادی،‏ و بالاتر از همه توانایی وسیع ذهنی انسان را بوجود آورد،‏ حیران و سرگردان می‌شویم.‏ هر چه بیشتر در مورد توانایی‌های معنوی خود تعمق می‌کنیم حیرت ما بیشتر می‌شود.‏» واقعاً که همینطور است.‏ از اینرو،‏ می‌توانیم با اشاره به چند نکته در مورد هوشیاری انسان دیدگاه خود را از بی‌همتایی انسان کامل کنیم؛‏ این نکات ضمناً نشان می‌دهند که چرا افراد بسیاری معتقدند که باید طراحی ذی‌شعور و یک آفریدگار،‏ که به ما اهمیت می‌دهد وجود داشته باشد.‏

زیبایی و هنر

پرفسور مایکل لِیتون در کتاب «تقارن،‏ علیّت،‏ ذهن» (‏ انگل‍.‏)‏ می‌پرسد:‏ «چرا انسان‌ها اینچنین با شور و حرارت در پی هنر هستند؟‏» به گفتهٔ او نظر بعضی افراد بر آن است که فعالیت‌های ذهنیی همچون ریاضیات،‏ فواید روشنی برای انسان‌ها دارند اما فایدهٔ هنر چیست؟‏ لیتون نکتهٔ موردنظر خود را با آوردن این مثال روشن می‌کند که مردم مسافت زیادی را طی می‌کنند تا به دیدن نمایشگاههای هنری و کنسرتها بروند.‏ کدام حس درونی در اینجا نقش دارد؟‏ همچنین مردم سراسر دنیا عکس یا نقاشی‌های زیبا به دیوار خانه‌ها و دفاتر کار خود نصب می‌کنند.‏ یا موسیقی را در نظر بگیرید.‏ اغلب مردم علاقه دارند که به نوعی از موسیقی در خانه یا اتومبیل‌های خود گوش بدهند.‏ چرا؟‏ بطور حتم دلیل آن این نیست که موسیقی به بقای قویترین‌ها کمک کرده است.‏ لیتون می‌گوید:‏ «هنر شاید غیر قابل توضیح‌ترین پدیدهٔ مربوط به نوع بشر باشد.‏»‏

با اینحال،‏ همهٔ ما می‌دانیم که لذت بردن از هنر و زیبایی بخشی از چیزی است که از ما «انسان» می‌سازد.‏ یک حیوان شاید بر روی تپه‌ای بنشیند و آسمان رنگارنگ را تماشا کند،‏ اما آیا به آن به چشم یک زیبایی نگاه می‌کند؟‏ ما به درخشندگی نور خورشید بر روی یک رود خروشان کوهستانی نگاه می‌کنیم،‏ به تنوعی که در جنگلهای حاره‌ای وجود دارد خیره می‌شویم،‏ به ردیف درختان نخل در ساحل دریا نظر می‌اندازیم،‏ یا ستارگان را که بر زمینهٔ مخملی آسمانی قیرگون سوسو می‌زنند تحسین می‌کنیم.‏ اغلب اوقات در بهت و حیرت فرو می‌رویم،‏ آیا اینطور نیست؟‏ زیبایی‌هایی از این نوع باعث می‌شوند که دلمان بوجد آید و روحیه‌مان تازه شود.‏ چرا؟‏

چرا در ما عطش درونی برای چیزهایی وجود دارد که در واقع از لحاظ مادی کمک چندانی به بقای ما نمی‌کنند؟‏ معیارهای زیباشناسی ما از کجا سرچشمه می‌گیرند؟‏ اگر ما نقش سازنده را که این معیارها را در هنگام آفرینش بشر در ما نهاده است نادیده بگیریم،‏ برای این پرسش‌ها پاسخ قانع‌کننده‌ای نخواهیم یافت.‏ همین نکته نیز در مورد زیبایی در اخلاق صادق است.‏

معیارهای اخلاقی

بسیاری کردار نیک را والاترین شکل زیبایی می‌دانند.‏ به عنوان مثال،‏ اعمالی از قبیل وفادار ماندن به اصول حتی در مقابل آزار و اذیت،‏ عمل ایثارگرانه برای نجات دیگران از درد و رنج،‏ و آمرزیدن کسی که به ما آسیب رسانده است اعمالی هستند که به طبع اخلاقی افراد متفکر همه جای دنیا خوشایندند.‏ این همان نوع زیبایی و جلالی است که در مثل باستانی کتاب مقدس بدان اشاره می‌شود:‏ «عقل انسان خشم او را نگاه می‌دارد،‏ و گذشتن از تقصیرْ جلال او است.‏» یا همانطور که مثل دیگری می‌گوید:‏ «زینت انسان احسان او است.‏» —‏ امثال ۱۹:‏۱۱،‏ ۲۲‏.‏

همهٔ ما افراد،‏ و حتی گروه‌هایی را می‌شناسیم که ارزش‌های اخلاقی والا را نادیده می‌گیرند یا آنها را پایمال می‌کنند،‏ اما اکثر مردم آنها را رعایت می‌کنند.‏ سرچشمهٔ این ارزش‌های اخلاقی که عملاً در همهٔ مناطق و همهٔ اعصار وجود داشته‌اند از کجاست؟‏ اگر یک منبع اخلاقیات یا آفریدگاری وجود نداشته باشد،‏ آیا درستی و نادرستی فقط از خود مردم یا جامعهٔ بشری سرچشمه گرفته است؟‏ به یک مثال توجه کنیم:‏ اغلب افراد و گروه‌ها قتل را نادرست می‌دانند.‏ اما شاید از خود بپرسیم،‏ ‹نادرست در مقایسه با چه چیزی؟‏› بدیهی است که بطور کلی تا حدی تمایل به اخلاقیات در شالودهٔ جامعهٔ بشری وجود دارد و در قوانین بسیاری از کشورها گنجانده شده است.‏ منشأ این معیار اخلاقی چیست؟‏ آیا منشأ آن می‌تواند یک آفریدگار هوشمند باشد که خود دارای ارزش‌های اخلاقی بوده و نیروی وجدان،‏ یا آگاهی اخلاقی را در انسان نهاده است؟‏ —‏ با رومیان ۲:‏⁠۱۴،‏ ۱۵ مقایسه شود.‏

ما می‌توانیم دربارهٔ آینده تعمق و برنامه‌ریزی کنیم

جنبهٔ دیگر خودآگاهی انسانها،‏ توانایی آنها برای بررسی آینده است.‏ هنگامی که از پرفسور ریچارد داکینز سؤال شد که آیا انسانها دارای خصوصیاتی هستند که آنان را از حیوانات متمایز می‌کند،‏ پاسخ داد که انسان حقیقتاً دارای خصوصیاتی بی‌همتاست.‏ داکینز پس از اشاره به موضوع «توانایی برنامه‌ریزی از پیش به یاری هوشیاری و تصویر قبلی ذهنی» اضافه می‌کند:‏ «در نظریهٔ تکامل همیشه فقط نفع کوتاه مدت اهمیت داشته است؛‏ اما نفع دراز مدت هرگز.‏ هیچگاه ممکن نبوده چیزی با وجود آنکه برای منافع کوتاه مدتِ فرد مضر است،‏ تکامل پیدا کند.‏ حالا برای نخستین بار،‏ حداقل بعضی افراد می‌توانند بگویند،‏ ‹به منافع کوتاه مدتی که از قطع کردن درختان این جنگل عایدتان می‌شود فکر نکنید؛‏ پس منافع دراز مدت چه می‌شود؟‏› در اینجاست که موضوع حقیقتاً شکلی جدید و بی‌همتا بخود می‌گیرد.‏»‏

پژوهشگران دیگر نیز تأیید می‌کنند که هوشیاری،‏ و برنامه‌ریزی درازمدت فقط مختص انسان است.‏ ویلیام کالوین،‏ متخصص فیزیولوژی اعصاب می‌گوید:‏ «جای تعجب است ولی کمتر اتفاق می‌افتد که حیوانات بجز وقتی که هورمون‌هایشان آنها را برای زمستان و جفتگیری آماده می‌کند،‏ برای بیش از چند دقیقهٔ آینده برنامه‌ریزی کنند.‏» حیوانات ممکن است برای فصل سرما غذا ذخیره کنند،‏ اما موضوعات را تحلیل نمی‌کنند و برای خود برنامه‌ریزی نمی‌کنند.‏ انسانها برخلاف آنها آینده را در نظر می‌گیرند حتی آیندهٔ بسیار دور را.‏ برخی دانشمندان در مورد آنچه میلیاردها سال دیگر در عالم رخ خواهد داد تفکر می‌کنند.‏ آیا تاکنون در مورد این موضوع تعمق کرده‌ایم که چرا انسان —‏ که با حیوانات بسیار تفاوت دارد —‏ می‌تواند دربارهٔ آینده تفکر و برنامه‌ریزی کند؟‏

کتاب مقدس در مورد انسان‌ها می‌گوید:‏ «[آفریدگار] ابدیّت را در دلهای ایشان نهاده.‏» ترجمهٔ تفسیری همین آیه را بدین شکل می‌آورد:‏ «او در دل انسان اشتیاق به درک ابدیت را نهاده است.‏» (‏ جامعه ۳:‏⁠۱۱‏)‏ ما هر روزه از این توانایی ویژه استفاده می‌کنیم،‏ حتی هنگام انجام کارهای معمولی همچون انداختن نگاهی به آینه و تفکر در این باره که ظاهرمان ۱۰ یا ۲۰ سال دیگر چگونه خواهد بود.‏ حتی وقتی که فکری گذرا در مورد مفاهیمی همچون نامحدودی زمان و فضا از ذهنمان می‌گذرد نیز گفتهٔ جامعه ۳:‏⁠۱۱ تأیید می‌شود.‏ همین که ما این قابلیت را دارا هستیم با این گفته که یک آفریدگار «ابدیّت را در دلهای [انسانها] نهاده» هماهنگی دارد.‏

مجذوب آفریدگار

برای بسیاری از مردم فقط لذت از زیبایی،‏ انجام اعمال نوع‌دوستانه،‏ و تفکر دربارهٔ آینده،‏ رضایت کافی به همراه ندارد.‏ پرفسور استیفن اِوآنس می‌گوید:‏ «عجیب اینجاست که ما حتی در شادترین و باارزش‌ترین لحظات زندگیمان،‏ غالباً احساس می‌کنیم جای چیزی خالیست.‏ می‌بینیم چیزی بیش از این می‌خواهیم ولی نمی‌دانیم چه چیزی.‏» حقیقتاً که ما انسانهای هوشیار —‏ برخلاف حیوانات که با ما بر روی زمین زندگی می‌کنند —‏ به چیز دیگری نیز نیاز داریم.‏

‏«مذهب ریشه‌ای عمیق در طبیعت انسان دارد و می‌توان آن را در افراد همهٔ اقشار جامعهٔ اقتصادی و تحصیلی مشاهده کرد.‏» این چکیدهٔ تحقیقاتی است که پرفسور اَلِستر هاردی در کتاب «سرشت معنوی بشر» (‏ انگل‍.‏)‏ عرضه می‌کند‏.‏ تعداد بسیاری از مطالعات دیگر نیز ثابت کرده‌اند که بشر دارای یک آگاهی فطری از خداست.‏ ممکن است افراد ملحدی در میان ملتها وجود داشته باشند،‏ اما ملتها بطور کلی چنین نیستند.‏ در کتاب «آیا خدا تنها واقعیت است؟‏» (‏ انگل‍.‏)‏ آمده است:‏ «جستجوی دین برای یافتن حقیقت .‏ .‏ .‏ از هنگام ظهور بشر تاکنون در همهٔ فرهنگها و اعصار رواج داشته است.‏»‏

این آگاهی ظاهراً فطری در مورد خدا از کجا سرچشمه می‌گیرد؟‏ اگر بشر فقط مشتی اسید نوکلئیک و پروتئین است که بطور تصادفی گرد هم آمده‌اند،‏ چرا این مولکولها عشق به هنر و زیبایی را در خود تکامل بخشیده،‏ به دین گراییده،‏ و در مورد ابدیّت به تفکر و تعمق پرداخته‌اند؟‏

سِر جان کارُو اِکلِس نتیجه‌گیری می‌کند که توضیحی که نظریهٔ تکامل در مورد وجود انسان ارائه می‌دهد «از توضیح مهمترین جنبهٔ موضوع عاجز می‌ماند.‏ این نظریه نمی‌تواند علت وجود فرد فرد ما را بعنوان موجوداتی منحصربفرد و خودآگاه توضیح دهد.‏» هر چه دانش ما دربارهٔ عملکرد مغز و ذهن افزایش می‌یابد،‏ آسانتر می‌توان درک کرد که چرا میلیون‌ها نفر از مردم به این نتیجه رسیده‌اند که هوشیاری انسان گواهی است بر وجود آفریدگاری که به ما اهمیت می‌دهد.‏

در فصل بعدی،‏ خواهیم دید که چرا مردم همهٔ شئون زندگی دریافته‌اند که این نتیجه‌گیری منطقی،‏ اساسِ یافتن پاسخهایی رضایت‌بخش به این پرسشهای پراهمیت است که چرا ما وجود داریم،‏ و به کجا می‌رویم؟‏

‏[کادر در صفحهٔ ۵۱]‏

قهرمان شطرنج در مقابل کامپیوتر

هنگامی که کامپیوتر پیشرفته‌ای بنام دیپ بلو قهرمان شطرنج دنیا را شکست داد،‏ این پرسش به میان آمد که «آیا نباید بپذیریم که دیپ بلو دارای ذهن است؟‏»‏

پاسخ پرفسور دیوید گِلِرنتِر از دانشگاه یِیل به این پرسش چنین بود:‏ «خیر.‏ دیپ بلو فقط یک ماشین است.‏ این ماشین همانقدر ذهن دارد که یک گلدان ذهن دارد.‏ .‏ .‏ .‏ معنای اصلی قضیه این است:‏ که انسانها در ساختن ماشین قهرمان هستند.‏»‏

پرفسور گِلِرنتِر به تفاوتی فاحش اشاره کرده می‌گوید:‏ «مغز ماشینی است که می‌تواند ‹من› را بیافریند.‏ مغز می‌تواند دنیایی را تجسم کند،‏ در حالیکه کامپیوتر قادر به انجام این کار نیست.‏»‏

او سپس چنین نتیجه‌گیری می‌کند:‏ «خلأ بین انسان و [کامپیوتر] همیشه وجود خواهد داشت و هرگز پر نخواهد شد.‏ ماشین‌ها همچنان زندگی را آسانتر،‏ سالمتر،‏ جالبتر و حیرت‌آورتر خواهند ساخت.‏ و انسانها در نهایت همچنان به همان چیزهایی اهمیت خواهند داد که همیشه داده‌اند:‏ به خودشان،‏ به یکدیگر،‏ و بسیاری از آنها به خدا.‏ در این زمینه‌ها،‏ ماشین‌ها هیچ تغییری ایجاد نکرده‌اند.‏ و هرگز هم نخواهند کرد.‏»‏

‏[کادر در صفحهٔ ۵۳]‏

اَبَرکامپیوتری برابر یک حلزون

«کامپیوترهای امروزی را نمی‌توان حتی با توانایی‌های یک انسان ۴ ساله در بینایی،‏ صحبت و حرکت کردن،‏ یا استفاده از عقل سلیم مقایسه کرد.‏ یک دلیل آن البته قدرت محاسبهٔ محض است.‏ تخمین زده می‌شود که توانایی پردازش اطلاعات حتی در پرقدرت‌ترین ابرکامپیوترها برابر سیستم عصبی یک حلزون است —‏ یعنی تنها یک ذره‌ای از قدرت ابرکامپیوتری است که در جمجمهٔ [ما] قرار دارد.‏» —‏ استیوِن پینکِر،‏ مدیر مرکز شناخت علم اعصاب در انستیتوی فنی ماساچوست.‏

‏[کادر در صفحهٔ ۵۴]‏

«مغز انسان تقریباً تماماً از قشر [مخ] تشکیل شده است.‏ به عنوان مثال مغز شامپانزه نیز دارای قشر است اما بسیار کمتر.‏ این قشر به ما امکان تفکر،‏ یادآوری،‏ و تصور را می‌دهد.‏ در واقع،‏ قشر مخ ما است که از ما انسان می‌سازد.‏» —‏ ادواردو بونچینِلی،‏ مدیر پژوهش در زمینهٔ زیست‌شناسی مولکولی،‏ در میلان ایتالیا.‏

‏[کادر در صفحهٔ ۵۵]‏

از فیزیک ذره‌ای تا مغز ما

پرفسور پل دیویس در مورد توانایی مغز در زمینهٔ ریاضیات نظری،‏ اندیشه‌های خود را بیان کرده می‌گوید:‏ «ریاضیات چیزی نیست که بتوان آن را در گوشهٔ باغچه یافت.‏ بلکه محصول ذهن انسان است.‏ ولی اگر بپرسید بیشترین کاربرد ریاضیات در کجاست،‏ پاسخ آن حوزه‌های فیزیک ذره‌ای و اخترفیزیک است،‏ یعنی حوزه‌هایی از علوم پایه که از زندگی روزمره فاصلهٔ بسیار دارند.‏» مفهوم این امر چیست؟‏ «به نظر من،‏ شعور و توانایی ما در انجام عملیات ریاضی نه تصادفی است نه موضوعی پیش‌پاافتاده،‏ و نه یک محصول جانبی و کم‌اهمیت تکامل.‏» —‏ «آیا تنها هستیم؟‏»،‏ انگلیسی

‏[کادر/‏تصاویر در صفحهٔ ۵۶،‏ ۵۷]‏

‏(‏برای دیدن شکل صحیح به نشریه رجوع شود)‏

لُب پیشانی

قشر جلوی پیشانی

منطقهٔ بروکا

منطقهٔ ورنیکه

قشر حرکتی

قشر مخ ناحیهٔ سطحی مغز است که گفته می‌شود نزدیک‌ترین رابطه را با هوش دارد.‏ اگر قشر مخ انسان را روی سطح صاف پهن کنیم،‏ چهار صفحهٔ کاغذ تایپ را می‌پوشاند؛‏ مغز شامپانزه فقط یک صفحه را می‌پوشاند؛‏ و مغز موش به اندازهٔ یک تمبر پست خواهد بود.‏ —‏ سایِنتیفیک اَمِریکَن.‏

‏[کادر در صفحهٔ ۵۸]‏

همهٔ انسانها دارای زبان هستند

در طول تاریخ،‏ هر انسانی که با انسان دیگر برخورد کرده،‏ دریافته است که همنوعش به زبانی سخن می‌گوید.‏ در کتاب «غریزهٔ زبان» (‏ انگل‍.‏)‏ آمده است:‏ «تابحال هیچ قبیلهٔ بدون زبان کشف نشده است،‏ و هیچ منطقه‌ای نبوده است که بتوان آن را ‹گهوارهٔ› زبانها نامید و گفت که از آنجا زبان به گروه‌های بدون زبان گسترش پیدا کرده است.‏ .‏ .‏ .‏ اینکه زبان‌های پیچیده در همه جای جهان یافت می‌شوند باعث حیرت زبانشناسان می‌شود،‏ و این خود نخستین دلیلی است که بر طبق آن می‌توان حدس زد که زبان .‏ .‏ .‏ محصول یک غریزهٔ ویژهٔ انسانی است.‏»‏

‏[کادر در صفحهٔ ۵۹]‏

زبان و هوش

چرا هوش انسان بسیار برتر از حیوانات،‏ مثلاً میمونهاست؟‏ یک دلیل عمدهٔ آن استفادهٔ ما از نحو است،‏ یعنی کنار هم قرار دادن صداها برای ساختن واژه‌ها و استفاده از واژه‌ها برای تشکیل جملات.‏ دکتر ویلیام کالوین متخصص فیزیولوژی اعصاب نظری چنین توضیح می‌دهد:‏

«شامپانزه‌های وحشی از حدود سی و شش آوا برای انتقال حدود سی و شش معنی مختلف استفاده می‌کنند.‏ آنها شاید برای تأکید بر روی معنی یک صدا،‏ آن را تکرار کنند،‏ اما مثلاً سه صدا را بدنبال هم نمی‌آورند تا واژهٔ جدیدی را به واژگان خود بیفزایند.‏

«ما انسانها نیز از حدود سی و شش آوا که واج نامیده می‌شوند استفاده می‌کنیم.‏ با این حال فقط ترکیب آنهاست که دارای معنی می‌باشد:‏ ما صداهای بی‌معنی را بدنبال هم آورده از آنها واژه‌های معنی‌دار می‌سازیم.‏» به گفتهٔ دکتر کالوین «هیچکس تابحال نتوانسته است،‏ توضیح دهد» که چگونه از «یک صدا برابر یک معنی» در حیوانات،‏ به توانایی بی‌نظیر انسان در استفاده از نحو جهیده‌ایم.‏

‏[کادر در صفحهٔ ۶۰]‏

ما فقط کاغذ را خط خطی نمی‌کنیم

«آیا فقط انسان،‏ قادر است با کمک زبان با دیگران ارتباط برقرار کند؟‏ بطور حتم پاسخ این پرسش بستگی به منظور ما از ‹زبان› دارد —‏ زیرا همهٔ حیوانات عالی با نشانه‌های گوناگون با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند،‏ بعنوان مثال ایماء و اشاره،‏ بو،‏ صدا،‏ فریاد و آواز،‏ و حتی رقص زنبورها.‏ اما بنظر می‌آید که در میان حیوانات فقط انسان است که دارای زبانی با ساختار و دستورزبان است.‏ حیوانات تصاویرِ بازنما نمی‌کشند،‏ که خود موضوعی است که می‌تواند خیلی پراهمیت باشد.‏ بلکه در بهترین حالت فقط کاغذ را خط‌خطی می‌کنند.‏» —‏ پرفسور آر.‏ اِس.‏ و پرفسور دیبورا اِچ.‏ فَئوتس.‏

‏[کادر در صفحهٔ ۶۱]‏

پرفسور آوْرام نوئِم چامسکی می‌گوید:‏ «وقتی ذهن انسان را مورد بررسی قرار می‌دهیم،‏ می‌بینیم که در آن ساختارهایی با پیچیدگی حیرت‌انگیز وجود دارد.‏ مثلاً زبان،‏ که البته تنها ساختار پیچیده نیست.‏ همینطور به توانایی انسان در کار با خصوصیات انتزاعی دستگاه اعداد فکر کنید،‏ [که بنظر می‌رسد] مختص انسان است.‏»‏

‏[کادر در صفحهٔ ۶۲]‏

‏«موهبت» پرسش

فیزیکدانی به نام لورنس کرائوس در مورد آیندهٔ عالم نوشت:‏ «ما جسارت کرده در مورد مسائلی می‌پرسیم که هیچگاه شخصاً آنها را مشاهده نخواهیم کرد،‏ زیرا توانایی مطرح کردن چنین پرسش‌هایی را داریم.‏ فرزندان ما،‏ و فرزندان آنان،‏ روزی به آنها پاسخ خواهند گفت.‏ قدرت تصور موهبتی است که به ما ارزانی شده است.‏»‏

‏[کادر در صفحهٔ ۶۹]‏

اگر عالم و زنده بودن ما در آن فقط تصادفی باشد،‏ زندگی‌مان نمی‌تواند هیچ معنای پابرجایی داشته باشد.‏ اما اگر زندگی ما در عالم،‏ طراحی شده باشد،‏ باید معنایی رضایت‌بخش برای زندگی وجود داشته باشد.‏

‏[کادر در صفحهٔ ۷۲]‏

آیا گریز از ببرهای تیزدندان ماقبل تاریخ باعث آن شد؟‏

جان پالکینگ‌هورْن،‏ از دانشگاه کمبریج،‏ انگلستان چنین اظهار عقیده کرده است:‏

«پل دیراک،‏ فیزیکدان نظری،‏ چیزی را کشف کرد که به نظریهٔ میدان کوانتومی معروف است و اساس درک ما را از عالم فیزیکی تشکیل می‌دهد.‏ نمی‌توانم باور کنم که توانایی دیراک در کشف این نظریه،‏ یا توانایی اینشتین در کشف نظریهٔ نسبیت عام،‏ فقط یک محصول جانبی اجداد ماست که از جلوی ببرهای تیزدندان ماقبل تاریخ می‌گریختند.‏ چیزی بسیار عمیق‌تر،‏ و بسیار اسرارآمیزتر در جریان است .‏ .‏ .‏

«وقتی که به کمک علوم فیزیکی به نظم منطقی و زیبایی بی‌نظیر عالم فیزیکی می‌نگریم،‏ در همه جای آن نشانه‌های ذهنی باشعور را مشاهده می‌کنیم.‏ استنباط شخص مذهبی آن است که این ذهن باشعور همان آفریدگار است که از طریق این نشانه‌ها به آن پی می‌بریم.‏» —‏ مجلهٔ کامِنویل.‏

‏[تصویر در صفحهٔ ۶۳]‏

فقط انسانها سؤال مطرح می‌کنند.‏ بعضی از این سؤالها دربارهٔ معنای زندگی است

‏[تصویر در صفحهٔ ۶۴]‏

برخلاف حیوانات،‏ انسان‌ها دارای آگاهی درباره خود و آینده هستند

‏[تصویر در صفحهٔ ۷۰]‏

فقط انسانها هستند که به ارزش زیبایی واقفند،‏ و دربارهٔ آینده به تفکر می‌پردازند و کششی بسوی آفریدگار دارند